ج) عُزیر پسر خدا
«یهودیان گفتند عزیر پسر خداست» (توبه: ۳۰). عزیر کیست و یهودیان در کجا گفتهاند که این شخص پسر خداست؟ نویسندهاى یهودى به این آیة قرآن مجید اشکال مىکند:
محمد]ص[ مدعى است (توبه: ۳۰) که در عقاید یهودیان عزیر (عزرا) پسر خداست. این کلمات یک لُغَز و معما هستند؛ چون چنین عقیدهاى در میان یهودیان یافت نمىشود، هرچند از عزرا تقدیر ویژهاى شده است (رک: سنهدرین ۲۱ب؛ یواموت ۸۶ب).[۲۶]
نویسندة فوق سپس داستانهایى را از نویسندگان مسلمان نقل مىکند که چرا یهودیان عزرا را پسر خدا خواندهاند. اما قبل از هر چیز باید به یک نکته توجه کنیم و آن اینکه این نویسنده کمى آیه قرآن را تغییر داده است. او عبارت «قالت الیهود عزیر ابنالله» (یهودیان گفتند که عزیر پسر خداست) را که یک جملة مربوط به گذشته است به حال استمرارى (در عقاید یهودیان عزیر پسر خداست) تبدیل کرده است. بین این دو بیان تفاوت بسیار زیادى است. در بیان اول، یهودیان در مقطعى از تاریخ، عزیر را پسر خدا خواندهاند؛ اما امکان دارد که بعدها این سخن و عقیده فراموش شده باشد و چه بسا یهودیان زمان پیامبر از این ماجرا اطلاع هم نداشتهاند. اما در بیان دوم که حال استمرارى است وضع متفاوت است و گویا این عقیده بین یهودیان زمان پیامبر رواج داشته است.
اما نکتة دیگر این است که این نویسنده بهراحتى عزیر را همان عزرا گرفته است. هرگز از خود قرآن چنین چیزی بهدست نمىآید؛ هرچند مفسران چنین تطبیقى انجام دادهاند. در برخى از تفاسیر آمده است که این قول برخى از یهود مدینه است. این تفاسیر از ابنعباس نقل کردهاند که جماعتى از یهود مدینه نزد پیامبر آمده و چنین قولى را گفتند و همچنین گفتهاند سبب اینکه یهودیان عزیر را پسر خدا خواندند این بود که خداوند به سبب گناهان یهود تورات را از آنان گرفت و جبرئیل نزد جوانى به نام عزیر که در پى علم بود آمده، تورات را به قلب او ریخت. یهود به این سبب او را پسر خدا خواندند.[۲۷] فخر رازى سه قول در این باره نقل مىکند: یکى اینکه فرد خاصی از یهود نزد پیامبر آمده و این سخن را اظهار کرده است؛ قول دوم روایتى از ابنعباس است که عدهاى از یهود مدینه نزد پیامبر آمده، این قول را اظهار کردند و قول سوم آن است که در گذشتهها این قول بین آنان شیوع داشته است و انکار یهودیان ضررى نمىزند، چون خدا مطلب را خودش نقل مىکند. سپس دلیل این اعتقاد یهود را همان مىآورد که از ابنعباس نقل شد و آن اینکه جبرئیل تورات را به عزیر الهام کرد.[۲۸]
به هر حال برخى از مفسران جدید عزیر را مصغر عزرا گرفته و مىگویند عزرا به این جهت که بعد از اسارت بابلى تورات را گردآورى کرد و دیانت یهود را احیا نمود، مقام و منزلت بسیار والایی نزد یهود یافت و به این جهت او را «ابنالله» نامیدند. اینان مىگویند معلوم نیست که یهود عزیر را به صورت تشریفى پسر خدا مىخواندهاند یا (مانند مسیحیان در مورد مسیح) قائل به پسربودنِ واقعى بودهاند.[۲۹] البته برخى از مفسران قاطعانه تشریفى بودن را برگزیدهاند.[۳۰] صاحب تفسیر المیزان که در تفسیر این آیه دربارة تشریفى یا واقعى بودن تردید کرده است، در تفسیر آیة بعد از این آیه قرینهاى بر این آورده که مقصود تشریفى است.[۳۱] صاحب تفسیر المنار بحثهاى مفصلى دربارة عزرا و جایگاه او نزد یهود و اینکه کتاب او به چه زبانى بوده و آیا باقى مانده یا نه آورده و سپس روایاتى را که در این باب آمده از اسرائیلیات شمرده است.[۳۲]
آنچه از خود آیه برمىآید این است که در زمانى یهودیان شخصیتى به نام عزیر را پسر خدا خواندهاند. اما دربارة اینکه دقیقاً این عزیر کیست و چرا پسر خدا خوانده شده است، مطلب روشنی از آیه به دست نمیآید. هرچند روایات گاهى قائلان این قول و نیز علت چنین اعتقادى را بیان مىکنند، اما نمىتوان آنها را بر عزرا تطبیق کرد. هرچند عزرا پس از اسارت بابلى تورات موجود را گردآورى کرده، اما از خود عهد قدیم برمىآید که قبل از اسارت بابلى نیز در زمانهایى تورات ناپدید شده و بعد از قرنها دوباره پیدا شده است.[۳۳] علاوه بر اینکه گاهی در خود روایات امورى عجیب دیده مىشود؛ براى نمونه در روایت ابنعباس آمده است که برخى از یهودیان مدینه نزد پیامبر آمده و گفتند که چگونه ما از تو تبعیت کنیم در حالى که تو قبلة ما را قبول نمىکنى و عزیر را پسر خدا نمىدانى، سپس این آیه نازل شد. از این سخن برمىآید که در یهودیت پسر خدابودنِ عزیر از اصول دین بوده و مانند پسر خدابودن عیسى براى مسیحیان است. در حالىکه اینسخن بسیار عجیب است. روایاتِ موجود چندان کارساز نیستند و شاید حق با صاحب تفسیر المنار باشد که آنها را از اسرائیلیات شمرده است.
اما اینکه صاحب تفسیر المنار و نیز صاحب تفسیر المیزان این فرد را همان عزراى کاتب دانستهاند ــ که همانند سخن نویسندة یهودىای است که نقل کردیم ــ به نظر مسلم و قطعى نمىرسد. درست است که نقش عزراى کاهن و خدمات او در یهودیت چنان بزرگ است که اگر کسى او را مؤسس دوم یهودیت بداند، چندان دور از واقعیت سخن نگفته است ــ چراکه او یهودیت را احیا کرد و متون مقدس آن را گردآورى کرد و… ــ و باز درست است که یهودیان شأن و منزلت بسیار بالایى براى عزرا قائل شدهاند ــ به گونهاى که در تلمود آمده است که اگر تورات به موسى داده نشده بود به عزرا داده مىشد،[۳۴] و بدینسان شأنى برابر با موسى براى او قائل شدهاند؛ اما از این مطالب نمىتوان نتیجه گرفت که یهودیان او را پسر خدا خواندهاند. آنان براى ابراهیم و موسى نیز شأن بسیار بالایى قائل شدهاند. آیا مىتوان گفت که یهودیان این دو پیامبر را پسر خدا خواندهاند (در ادامه خواهیم گفت که در عهد قدیم براى اینکه کسى پسر خدا خوانده شود شأن چندان بالایى نیاز نیست). به هر حال سخن یهودیان این است که دو کتاب عزرا و نحمیا در مجموعة قانونى عهد قدیم و دو کتاب از کتابهاى غیرقانونى و نیز کتاب تلمود به تفصیل دربارة زندگى، شخصیت، فعالیتها و شأن و منزلت عزرا نزد یهودیان سخن گفتهاند و در آنها سخنى از اینکه یهودیان او را پسر خدا خوانده باشند نیست. در چند محور به حل این مسئله مىپردازیم:
۱٫ همانطور که قبلاً از مفسران نقل شد آنان یا این پسربودن را تشریفى و براى احترام مىدانند یا اینکه در تشریفى یا واقعىبودن این عنوان تردید دارند. به هر حال قدر مسلم آن است که واقعیبودن این عنوان، به این معنا که مقصود یهودیان پسر بودنِ واقعی باشد، قطعی نیست. قبلاً گذشت که اسمها در انتقال از یک زبان به زبان دیگر تغییر مىکنند؛ بهگونهاى که اگر قرائنى نباشد تطبیق ممکن نیست. فرض میگیریم که نمىدانیم عزیر کیست؛ اما سخن این است که آیا مطابق ادبیات عهد قدیم اینکه کسى به صورت تشریفى پسر خدا خوانده شود امرى عجیب و نایاب است؟ پاسخ این سؤال بسیار عجیب و غریب است. چراکه اولاً شخصیتهاى زیادى پسر خدا خوانده شدهاند و ثانیاً خود عهد قدیم نشان مىدهد که برخى از این افراد انسانهاى چندان برجستهاى نبودهاند.
حضرت داوود بارها پسر خدا خوانده شده است:
«من فرمان خداوند را اعلام خواهم کرد. او به من فرموده است: از امروز تو پسر من هستى و من پدر تو» (مزامیر، ۲: ۷)؛ «بندة خود داوود را یافتم… او مرا خواهد خواند که تو پدر من هستى، خداى من و صخرة نجات من. من نیز او را نخستزادة خود خواهم ساخت» (مزامیر، ۸۹: ۲۶ـ۲۷).
یادآورى این نکته بسیار مهم است که شخصیت داوود در عهد قدیم با شخصیت او در قرآن مجید بسیار متفاوت است. او در عهد قدیم صرفاً یک پادشاه است که گاهى از او گناهان بسیار بزرگی مانند زناى محصنه و قتل نفس زکیه سر مىزند؛[۳۵] گناهانى که مطابق شریعت یهود مجازاتى کمتر از اعدام ندارند. یادآورى این گناهان عجیب نه از این جهت است که بخواهیم نقدى به عهد قدیم وارد کنیم، بلکه مىخواهیم این نکته را گوشزد کنیم که پسر خدا خوانده شدن در عهد قدیم چندان سخت نیست.
شخصیت دیگرى که در عهد قدیم مکرر پسر خدا خوانده شده حضرت سلیمان است. حضرت داوود مىخواهد خانة خدا را بنا کند اما خدا به او مىگوید: «پسر تو، سلیمان، اوست که خانه مرا و صحنهاى مرا بنا خواهد نمود، زیرا که او را برگزیدهام تا پسر من باشد و من پدر او خواهم بود» (اول تواریخ ایام، ۲۸: ۶). «و حال به بندة من داوود چنین بگو که یهوه صبایوت چنین مىگوید… و ذریت تو را که از صلب تو بیرون آید بعد از تو استوار خواهم ساخت… او براى اسم من خانه بنا خواهد نمود… من او را پدر خواهم بود و او مرا پسر خواهد بود» (دوم سموئیل، ۷: ۸ـ۱۴).
و باز یادآورى این نکته لازم است که سلیمان عهد قدیم با سلیمان قرآن مجید بسیار متفاوت است. در عهد قدیم او صرفاً یک پادشاه است. پادشاهى که بر خلاف فقه و شریعت یهود با تعداد زیادی از زنان مشرک ازدواج مىکند و براى هر کدام بتکده مىسازد و خود نیز به بتپرستى روى مىآورد و با اینکه خداوند دوبار بر او ظاهر مىشود و او را از بتپرستى منع مىکند، از این عمل دست برنمىدارد.[۳۶] همچنین مسیحا که عهد قدیم مژدة آمدنش را داده گاهى «پسر خدا» خوانده شده است.[۳۷]
غیر از موارد فوق، واژة «پسران خدا» یا «فرزندان خدا» نیز در عهد قدیم بسیار به کار رفته است: «پسران خدا دختران آدمیان را دیدند که نیکو منظرند و از هر کدام که خواستند زنان براى خویش گرفتند» (پیدایش، ۶: ۲)؛ «و روزى واقع شد که پسران خدا آمدند تا به حضور خداوند حاضر شوند» (ایوب، ۱: ۶ و ۲: ۱)؛ «اى فرزندان خدا، خداوند را توصیف کنید» (مزامیر، ۲۹: ۱)؛ «خدا در جماعت خدا ایستاده است، در میان خدایان داورى مىکند: تا به کى به بىانصافى داورى خواهید کرد و شریران را طرفدارىخواهید نمود؟… من گفتمکه شما خدایانید و جمیع شما فرزندانحضرت اعلى. لیکن مثل آدمیان خواهید مرد و چون یکى از سروران خواهید افتاد!» (مزامیر، ۸۲: ۱ـ۸).
ما نمىدانیم عزیر کیست؟ و قبلاً هم گفتیم که اصولاً نامها در زبانهاى مختلف چنان تغییر مىکنند که پیگیری یک نام در فرهنگ زبانِ دیگر چندان فایدهای ندارد؛ اما سخن این است که اصلاً براى ما فرقى نمىکند و هیچ اهمیتى ندارد که عزیر کیست یا اصلاً به این نام در کل متون مقدس یهودى اشاره شده یا نه. آنچه مهم است این است که افراد زیادى، که به گفتة خود عهد قدیم پروندة زندگیشان چندان درخشان نیست، پسر خدا خوانده شدهاند. وقتى فضاى عهد قدیم را نگاه مىکنیم مىبینیم که پسر خدا خوانده شدن چندان اهمیتى ندارد و بنابراین ممکن است هر کسى پسر خدا خوانده شود و چه بسا این عنوان برای افراد دیگر نیز به کار رفته باشد اما نویسندگان عهد قدیم آن را ذکر نکرده باشند و…
۲٫ تا اینجا فرض بر این بود که اصلاً نمىدانیم عزیر کیست؛ اما در اینجا از این سخن دست برمىداریم و همانطور که برخى از مفسران گفتهاند و از برخى از نویسندگان یهودى نیز نقل شد، ما هم فرض میکنیم که عزیر همان عزرا است. البته مفسران مسلمان باید یک نکته را روشن کنند و آن اینکه آیا عزیر قرآن یک شخصیت مثبت است یا منفى. گویا صاحب تفسیر المیزان در این باره تردید دارد که آیا عزیر یکى از انبیاست یا اینکه یک عالم یهودى است.[۳۸] به هر حال اگر مفسرانْ عزیر قرآن را یک شخصیت مثبت بدانند نمىتوانند آن را بر عزرا منطبق کنند؛ چراکه آنان نمىتوانند آنچه را در تورات و کتب تاریخى آمده ــ و شواهد زیادى وجود دارد که نویسندة آنها عزرا است ــ بپذیرند؛ زیرا این مطالب به هیچ وجه با قرآن مجید قابل جمع نیستند و یک مسلمان نمىتواند الهامى بودن آنها را بپذیرد و الا باید قرآن را رد کند.
از این سخن مىگذریم و فرض را بر این مىگذاریم که عزیر قرآن همان عزراى عهد قدیم است. ممکن است این سؤال مطرح شود که چرا در دو کتاب عزرا و نحمیا و برخى از کتابهاى غیرقانونى که دربارة عزرا هستند و همچنین در کتاب تلمود سخنى از پسر خدا خواندهشدن عزرا به میان نیامده است؟ پاسخ ما همانطور که اندکى قبل گذشت، این است که پسر خدا خواندهشدن افراد در عهد قدیم بسیار متعارف بوده است و هیچ بعید نیست که عزرا هم پسر خدا خوانده شده باشد. بهویژه مقام و جایگاه والاى عزرا نزد یهودیان پذیرش این امر را آسانتر مىکند. اما اینکه چرا با اینکه دربارة عزرا مطالب بسیاری در منابع یهودی وجود دارد، به این امر اشاره نشده، پاسخ همان است که در مباحث قبل هم بیان کردیم و آن اینکه قرآن مجید حوادث تاریخى را نه از متون مقدس یهودى بلکه از نفس واقعه نقل مىکند. اگر اینگونه نباشد اشکال به قرآن خیلى جدىتر از پسر خدا خواندهشدن عزرا است؛ زیرا داستان انبیا آنگونه که در قرآن روایت شده با آنچه در عهد قدیم دربارة شخصیت و زندگى آنان آمده است، تفاوت بسیار زیادى دارد. قرآن مجید زندگى ابراهیم را از کجا نقل مىکند؟ چرا حتى در یک ماجراى جزئى مانند ذبح فرزند که در هر دو کتاب آمده است، تفاوت و اختلاف اساسى وجود دارد. یعقوب قرآن مجید چه شباهتى با یعقوب عهد قدیم دارد؟ هرچند برخى از بخشهاى زندگى موسی در دو کتاب یکسان است، اما در بخشهاى مهم، موسای قرآن و موسای تورات چنان با هم متفاوتاند که هرگز قابل جمع نیستند. هارون قرآن چه شباهتى با هارون تورات دارد؟ قرآن مجید داوود و سلیمان را از کجاى متون مقدس یهودى نقل مىکند؟ امور بسیار زیادى در زندگى سلیمان قرآن وجود دارد که در زندگى سلیمان عهد قدیم نیست؟ از جمله اینکه مهمترین شأن او این است که یکى از انبیاى الاهى است. امور مهمى در عهد قدیم دربارة سلیمان آمده است که نه تنها در قرآن نیست، بلکه با آن ناسازگار است؛ مانند ساختن بتخانه و بتپرستى و مردن در حال شرک.
بنابراین قرآن از عهد قدیم نقل نمىکند تا گفته شود از کجاى عهد قدیم نقل مىکند. این سخن فقط دربارة عزیر یا عزرا نیست. عموم شخصیتهایى که دربارة آنان در هر دو کتاب سخن رفته است همین مشکل را دارند. از قرآن مجید برمىآید که بنىاسرائیل زمان داوود و سلیمان این دو شخصیت را قبل از هر چیز، از انبیاى بزرگ خداوند مىدانستهاند؛ اما با اینکه عهد قدیم به تفصیل دربارة این دو شخصیت سخن گفته است، سخنى از نبوت آنان، آنگونه که قرآن مطرح مىکند، نیست. اگر داوود و سلیمان چنین شأنى داشتهاند چرا نویسنده یا نویسندگان عهد قدیم از آن غفلت کردهاند؟ پاسخ ما ــ که با سخن نقادان جدید همخوان است ــ این است که این متونْ قرنها پس از این شخصیتها و با استفاده از منابعى که هر یک براى هدفى خاص نوشته شده بودند تدوین شدهاند؛ بنابراین، مطالب مهمى از قلم افتاده و در عوض مطالب ناروا و نادرستى نقل شده است. به هر حال هر سخنى که دربارة تاریخ زندگى شخصیتهاى دیگر و تفاوت نقلهاى دو کتاب گفته شود در اینجا هم به کار مىرود.
۳٫ دو صورت فوق یک وجه مشترک داشت و آن اینکه در هر دو بنابراین بود که قرآن مجید پسربودن تشریفى را مىگوید و نه واقعى. پسربودن تشریفى صرفاً براى احترام و نشان دادن مقام و جایگاه و میزان تقرب فرد نزد خداست؛ اما پسربودن واقعى، همذاتى را مىرساند؛ یعنی فردى که واقعاً پسر خداست ــ آنگونه که بخشى از عهد جدید و نیز از قرن چهارم به بعد همة مسیحیان دربارة مسیح مىگویند ــ همذات با خداست و الوهیت دارد. قبلاً گفتیم فرق است بین اینکه سخنى به یهودیت نسبت داده شود یا به یهودیان. پسربودن تشریفى براى خدا را هم مىتوان به یهودیت نسبت داد و هم به یهودیان؛ چراکه در خود عهد قدیم عدة زیادى به صورت تشریفى پسر خدا خوانده شدهاند.
حال فرض را بر این مىگذاریم که مقصود قرآن مجید پسربودن واقعى است؛ یعنى مدعی است که یهودیان گفتهاند که عزیر واقعاً پسر خداست ــ مانند آنچه مسیحیان دربارة مسیح مىگویند. البته این مطلب از قرآن ضرورتاً برداشت نمىشود و همانطور که گذشت مفسران یا قاطعانه تشریفى بودن را برداشت کردهاند و یا اینکه در واقعی یا تشریفیبودن این عنوان تردید داشتهاند. به هر حال اگر عقبنشینى کنیم و فرض را بر نسبت «پسر واقعى بودن عزیر» بگذاریم، در این صورت باید بگوییم یهودیت چنین اجازهاى را نمىدهد؛ چراکه در هیچ جاى متون مقدس یهودى کسى به صورت واقعى پسر خدا خوانده نشده است و اصولاً خداشناسى یهودیت اجازة چنین چیزى را نمىدهد. اما قرآن مجید این نسبت را به یهودیت نمىدهد، بلکه به یهودیان نسبت مىدهد. در این صورت سخن قرآن به این معنا خواهد بود که در مقطعى از تاریخ، یهودیان عزیر را برخلاف مسلمات دین خود، به صورت واقعى پسر خدا خواندهاند و البته این نکته در متون مقدس یهودى نیز نقل نشده است و حتى نمىتوان گفت که حتماً اسمها عوض شده چون هیچ کس در این متون واقعاً پسر خدا خوانده نشده است. امکان دارد پرسیده شود چرا قرآن چنین مطلبی را که اصلاً در متون یهودی وجود ندارد، نقل کرده است؟ پاسخ این سؤال در فرض دوم که عزیر همان عزرا باشد به طور مفصل بیان شد؛ گفتیم که مطالب زیادى در قرآن مجید نقل شدهاند که در متون یهودى نیامدهاند؛ پس نقل نشدن ضررى نمىزند. اما اشکال دوم این است که بسیار عجیب است که یهودیان در مقطعى از تاریخ به امرى خلاف خداشناسى دین خود تن داده باشند. در پاسخ این اشکال باید گفت خود عهد قدیم نشان مىدهد که در مواقعی یهودیان تحت تأثیر شرایط و سخنان اقوام دیگر اعتقادات عجیبى دربارة خدا پیدا کردهاند و در موارد زیادى انبیای بنىاسرائیل قوم را از پرستش خدایان دیگران بر حذر داشتهاند. در بسیارى از این موارد اکثریت قاطع مردم به انحراف کشیده شده بودند و تنها یک پیامبر در مسیر درست ایستاده و مردم را راهنمایى مىکرد و مردم نه تنها سخن او را نمیپذیرفتند، بلکه او را با مشکل روبه رو مىساختند.
نمونهای از این انحرافات، در زمان خود موسی اتفاق افتاده است. قوم اسرائیل که موسى آنان را به صورتی معجزهآسا از چنگال فرعونیان نجات داده، پیش چشمانشان دریاى سرخ را شکافته، خداوند قدم به قدم در بیابان یاریشان کرده و برایشان معجزهآسا طعام فرستاده بود، تنها چند ماه پس از این نجات معجزهآسا گوسالهاى زرین را که پیش چشمان آنان ساخته شده بود خداى خود گرفتند و به عبادت او پرداختند و به گفتة تورات تنها موسى و یوشع ابننون، که بالاى کوه بودند، از این بتپرستى دور بودند. عهد قدیم نشان مىدهد که این تنها موردى نبود که قوم از خداى خود روى گردانیدند. پس پسر خدا خوانده شدن یک فرد حتى به صورت واقعى چندان امر عجیبى نیست. در میان اقوام و ادیان قدیم مانند مصر، بینالنهرین و دیگر مناطقْ این اعتقاد امرى رایج بوده است و شاید یهودیان تحت تأثیر این اقوام ــ چنانکه عهد قدیم نشان مىدهد که بنیاسرائیل بسیارى از عقاید و اعمال خطا را تحت تأثیر دیگران پذیرفتهبودند ــ این عقیده را پذیرفته باشند، چنانکه در دنبالة آیه آمده است که قول آنان شبیه قول کسانى است که از قبل کافر شدند.
د) عالمان الوهیتیافته
یهودیان احبار [دانشمندان] خود را به جاى خدا به الوهیت گرفتند (توبه: ۳۱). آنان در کجا براى دانشمندان خود چنین مقامى قائل شدند و معناى الوهیتدادن چیست؟ مفسران و روایات پیامبر و ائمه همصدا این آیه را اینگونه تفسیر مىکنند که مقصود این است که مردم در عصیان پروردگار از آنان اطاعت کردند[۳۹] یا عالمان حلال را حرام و حرام را حلال کردند و مردم اطاعت کردند.[۴۰] مفسران در این باره روایتى را از پیامبر نقل مىکنند که عدى بنحاتم که قبلاً نصرانى بود، به پیامبر عرض مىکند که ما قبلاً عالمان خود را نمىپرستیدیم. پیامبر مىفرماید آیا اینگونه نبود که آنان حلال را حرام و حرام را حلال مىکردند و شما اطاعت مىکردید؟ عدى مىگوید آرى اینگونه بود. پیامبر مىگوید همین پرستش آنان است.[۴۱] و باز برخى نقل کردهاند که عالمان احکامى خلاف کتاب خدا مىدادند و مردم اطاعت مىکردند.[۴۲] صاحب تفسیر مجمع البیان پس از ارائه همین تفسیر و نقل روایت عدى بنحاتم، روایتى از امام صادق(ع) نقل مىکند به این مضمون که به خدا قسم مردم براى احبار و راهبان نماز نخواندند و روزه نگرفتند، بلکه عالمان حلال را حرام و حرام را حلال کردند و مردم اطاعت کردند.[۴۳]
ما حصل اقوال فوق، همانطور که برخى از مفسران نیز گفتهاند، این است که مردم از عالمان اطاعت بى چون و چرا کردند و این نوع اطاعت مخصوص خداست.[۴۴] بنابراین درست است که یهودیان و مسیحیان عالمان خود را در ظاهر و لفظ الوهیت ندادهاند، اما عملاً الوهیت دادهاند. قرآن مجید گاهى از لازمة اعمال مردم نتیجه مىگیرد. در آیاتى از قرآن سخن از این است که کسانى هواى نفس خود را اله خویش قرار دادهاند.[۴۵] هیچ کس نمىگوید که هواى نفس من خداى من است، اما همین که از هواى نفس خود اطاعت محض مىکند او را در جاى خدا قرار داده است.
برخلاف مسئلة قبل که نمىتوانستیم به جایى از متون مقدس یهودى، که عزیر را پسر خدا دانستهباشد، اشاره کنیم، در اینجا کار آسانتر است. یهودیان از حدود پنج قرن قبل از میلاد به نظریهاى قائل شدند و آن اینکه حضرت موسى علاوه بر تورات مکتوب یک تورات شفاهى نیز بالاى کوه سینا دریافت کرده است؛ این تورات شفاهی سینه به سینه منتقل شده است تا اینکه به عالمانِ پس از دوره اسارت، یعنى همان زمان عزراى کاتب، رسیده است. این تورات یا سنت شفاهى در واقع مفسر تورات کتبى است، هرچند احکامى نیز در آن وجود دارد که در تورات کتبى وجود ندارد. به هر حال عالمانِ یهودی با استفاده از این سنت شفاهى، رأى و نظر مىدادند و مردم باید اطاعت مىکردند. هرچند گروههایى از یهودیان مانند صدوقیان با این رأى مخالف بودند، اما این گروه در سال ۷۰م از بین رفتند و تنها فریسیان باقى ماندند که طرفدار سنت شفاهى بودند. به هر حال رأى اکثریت عالمان یهود در یک مسئله، چه عقیدتى و چه فقهى حجیت داشت و همگان باید از آن اطاعت مىکردند. مهمتر اینکه تعیین محدودة متون مقدس و اینکه آیا یک نوشته جزو متون مقدس باشد یا نه نیز بر عهدة عالمان بود و با رأی اکثریت مشخص میشد.[۴۶] آرا و نظریات این عالمان بعداً، یعنى از حدود ۱۵۰م تا ۵۰۰م بهتدریج در مجموعهاى گردآورى شد که تلمود خوانده مىشود.[۴۷] اینک دو نمونه از آرای این عالمان را که در کتاب تلمود آمده است، مىآوریم. نمونة نخست از اعتقادات:
مدت دو سال و نیم پیروان مکتب شماى با پیروان مکتب هیلل اختلاف نظر و بحث داشتند. پیروان مکتب هیلل مىگفتند: اگر انسان آفریده نمىشد، بهتر بود، و پیروان مکتب شماى مىگفتند: بهتر همان است که انسان آفریده شد. دربارة این موضوع رأى گرفتند و عقیده اکثریت بر این بود که اگر انسان آفریده نمىشد بهتر بود (عرووین، ۱۳ب)[۴۸]
و چون رأى اکثریت حجت است، عقیده بر این شد که اگر انسان خلق نمىشد بهتر بود و این هرگز مهم نیست که در تورات بعد از بیان اینکه خدا همه چیز را خلق کرد و در روز ششم انسان را آفرید و او را شبیه خود آفرید، مىگوید: «و خدا هر چه ساخته بود دید و همانا بسیار نیکو بود» (سفر پیدایش، ۱: ۳۱).
نمونة دیگر یک حکم فقهى است. بحث دربارة نوعى خاص از تنور است که اکثریت عالمان معتقد بودند که نجس مىشود ولى یکى از عالمان به نام ربى الیعازر معتقد بود که نجس نمىشود. ربى الیعازر همة ادلة جهان را مىآورد ولى اکثریت قبول نمىکنند. سپس ربى الیعازر سراغ اعجاز و کرامت مىرود و مىگوید اگر حکم من درست است این درخت آن را اثبات کند. درخت از ریشه درمىآید و چند صد ذراع از جایش حرکت مىکند. عالمان دیگر مىگویند درخت نمىتواند حکمى را ثابت کند. ربى الیعازر مىگوید اگر حکم من درست است این جوى آب آن را اثبات کند. حرکت آب وارونه مىشود؛ اما عالمان مىگویند از جوى آب نمىتوان چیزى اثبات کرد. الیعازر مىگوید اگر حکم من درست است دیوارهاى مدرسه آن را اثبات کنند. دیوارهاى مدرسه شروع به خمیده شدن مىکنند که ربى یشوع به دیوار مىگوید: هنگامى که دانشمندان سرگرم بحثهاى فقهى هستند شما را چه مىشود؟ از این رو دیوارها به احترام ربى یشوع از افتادن خوددارى کردند و به احترام ربى الیعازر خمیده ماندند و تا امروز به همان صورت باقى هستند. ربى الیعازر مىگوید اگر حکم من درست است آسمان آن را اثبات کند. صدایى از آسمان آمد که مىگفت «چرا با ربى الیعازر بحث مىکنید؟ احکام او همیشه درست است»؛ ولى آنان گفتند تورات در کوه سینا به موسى داده شده و دیگر در آسمان نیست. ما به هیچ صداى آسمانى اعتنا نمىکنیم چون تو [خدا] روى کوه سینا نوشتى که باید از اکثریت پیروى کرد (خروج، ۲۳: ۲). بعداً یکى از این عالمان ایلیاى نبى را، که اعتقاد به غیب او بود، ملاقات مىکند و از او مىپرسد خداوند وقتى آن صحنه را را دید چه کرد؟ وى پاسخ داد: «خدا خندید و گفت: فرزندانم مرا محکوم کردند. فرزندانم مرا محکوم کردند».[۴۹]
جالب است که این عالمان یهود مىدانند که این صداى آسمانى صداى خداست ولى تبعیت نمىکنند و جالب این است که آنان این قدرت را دارند که خدا را محکوم کنند.
البته ممکن است گفته شود که این فقره میخواهد بگوید که عالمان دین باید اجتهاد کنند و با استفاده از متون موجود و با ادله به رأی برسند و معجزه و امور ماورایی نباید در رأی آنان تأثیر داشته باشد. اما سخن این است که اگر اعتقادات، اعمال دینی و حتی محدودة متون مقدس با رأی اکثریت عالمان معین و ثابت شود، آیا ممکن نیست که دین از اصل و ریشه منحرف شود؟ اگر چنین امری رخ دهد و خدا بخواهد جلو انحراف دین را بگیرد یا دین منحرفشده را به مسیر اصلی بازگرداند، آیا غیر از این راهی دارد که فردی را بفرستد و به او معجزاتی بدهد. در این ماجرا [برفرض که واقعاً رخ داده باشد] خداوند به الیعاذر معجزاتی داده و صدایی از آسمان رسیده (که البته عالمان آن را صدای خدا دانستهاند) و گفته است که «همیشه احکام الیعاذر درست است». اگر قرار است که به معجزات و سخنی که میدانیم سخن خداست گوش فرا ندهیم، به سخن هیچ پیامبری نباید گوش فراداد. پس عالمان دین بر خدا مقدم میشوند.
آیه به مسیحیان نیز اشاره دارد و آنان را به همین علت سرزنش میکند؛ از اینرو به مسیحیت نیز اشارهای میکنیم. در مسیحیت از قرن دوم میلادى، اصلى شکل گرفت که حجیت کلیسا خوانده مىشود. مطابق این اصل کلیساى رم باید کتاب مقدس را تفسیر کند و عقاید و اعمال را از آن استخراج نماید. همچنین عقاید و اعمال دیگرى وجود دارد که در کتاب مقدس نیست ولى به دست کلیسا رسیده است. به هر حال همه عقاید و اعمال دینى را باید کلیسا بیان کند و اگر کسى نظرى خلاف کلیسا بدهد بدعتگذار و مرتد است. حتى اگر نظر کلیسا خلاف عقل باشد باز باید پذیرفته شود. جالب این است که حتى تعیین اینکه کدام یک از کتابهاى موجود جزو متون مقدس قرار گیرد باز بر عهدة همین کلیساست. پس مرجع اصلى و نهایى در همه امور کلیسا و ارباب آن هستند. حتى این کلیسا واسطة فیض بین خدا و انسان است و براى امورى مانند توبه این کلیسا باید واسطه قرار گیرد. به اعتقاد اینان روح القدس در این کلیسا حضور دارد و نمىگذارد در فتواى خود خطا کند.[۵۰] بنابراین اطاعت بى چون و چرا از این کلیسا ضرورى است. این اندیشه در زمان ظهور اسلام اندیشة غالب بوده و اگر گروههایى از مسیحیان مانند پروتستانها با آن مخالفت ورزیدهاند مربوط بهقرنها بعد از اسلام است.
پایان قسمت دوم - با تشکر از گروه پژوهشگران جوان
نظرات شما عزیزان: